اخبار زندگی و آثار عباس معروفی + جملات عاشقانه

شناسهٔ خبر: 05714C60 -
عباس معروفی در روز بیست و هفتم اردیبهشت سال ۱۳۳۶ به دنیا آمد و دوران کودکی‌اش را با مادربزرگش سپری کرد. در هفت‌سالگی، خانواده‌اش به خانه‌ای جدید نقل مکان کردند، اما او را نزد مادربزرگش گذاشتند تا او تنها نماند. این دوری از خانواده، عباس را به شخصیتی خیال‌پرداز تبدیل کرد و او شروع به نوشتن افکار و داستان‌هایش کرد.

به گزارش هاناخبر ، عباس معروفی  در روز بیست و هفتم اردیبهشت سال  ۱۳۳۶ به دنیا آمد و دوران کودکی‌اش را با مادربزرگش سپری کرد.

زندگینامه عباس معروفی

عباس معروفی  در روز بیست و هفتم اردیبهشت سال  ۱۳۳۶ به دنیا آمد و دوران کودکی‌اش را با مادربزرگش سپری کرد. در هفت‌سالگی، خانواده‌اش به خانه‌ای جدید نقل مکان کردند، اما او را نزد مادربزرگش گذاشتند تا او تنها نماند. این دوری از خانواده، عباس را به شخصیتی خیال‌پرداز تبدیل کرد و او شروع به نوشتن افکار و داستان‌هایش کرد. از سنین پایین، علاقه به نوشتن در او شکل گرفت و گاهی با تغییر نام آثار نویسندگان بزرگ، سعی می‌کرد داستان‌های جدیدی خلق کند. عباس در دبیرستان در رشته ریاضی تحصیل کرد، اما در دانشگاه ادبیات دراماتیک را انتخاب کرد و به دنیای ادبیات نزدیک‌تر شد. در سال ۱۳۵۵، او در مسابقه داستان‌نویسی مجله کیهان نوجوانان شرکت کرد و مقام اول را کسب کرد که این موفقیت نقطه عطفی در مسیر ادبی‌اش بود. پس از آن، داستان‌هایش به تدریج در روزنامه‌ها و مطبوعات منتشر شد. آشنایی او با محمدعلی سپانلو، منجر به عضویتش در کانون نویسندگان ایران شد و او فرصت یافت با چهره‌های برجسته ادبیات ایران مانند احمد شاملو، هوشنگ گلشیری، باقر پرهام، محمد محمدعلی و محمد مختاری معاشرت کند. این ارتباطات نه تنها بر رشد هنری او تأثیر گذاشت بلکه به غنای ادبیات معاصر ایران نیز کمک کرد. عباس معروفی

چرا عباس معروفی از ایران رفت ؟

عباس معروفی، با اتکا به اعتبار خود به عنوان نویسنده و بهره‌مندی از فضای نسبتاً آزاد فرهنگی دوران وزارت ارشاد محمد خاتمی، از پاییز ۱۳۶۹ شروع به فعالیت در مجله «گردون» کرد . این نشریه به سرعت به یکی از معتبرترین مجلات ادبی تبدیل شد و جمعی از نویسندگان و ادیبان نوگرا با آن همکاری کردند. در کنار «گردون»، نشر گردون و «جایزه قلم زرین گردون» نیز شکل گرفت که نقش مهمی در پرورش و تشویق نویسندگان جوان ایفا کرد. اما این موفقیت‌ها با چالش‌های جدی همراه بود؛ حال و هوای مجله به مذاق نیروهای تندرو و خشک‌اندیش خوش نیامد و این دوره، زمانه‌ای بود که رویارویی نویسندگان ایرانی با سیستم سانسور به مرحله‌ای جدید و سخت‌تر وارد شده بود. در سال ۱۳۷۰، عباس معروفی  به دلیل تحریک نیروهای تندرو به دادستانی انقلاب احضار و حکم اعدام دریافت کرد. عباس معروفی یک سال را در سایه تهدیدات جدی سپری کرد تا اینکه حکم اعدام در دادگاه تجدید نظر لغو شد. پس از تبرئه، و بیش از یک سال توقیف مجله ، از فروردین ۱۳۷۲ دوباره شروع به کار کرد و تا اسفند ۱۳۷۴ به فعالیت خود ادامه داد، هرچند مشکلات حقوقی همچنان گریبانگیر معروفی بود. در سال ۱۳۷۴، با شکایت مستمر جریان تندرو، معروفی به شلاق، زندان و دو سال ممنوعیت از نوشتن محکوم شد. سرانجام، با توقیف مجله «گردون»، عباس معروفی در یازده اسفند ۱۳۷۴ ناگزیر به ترک کشور شد

علت مرگ عباس معروفی

عباس معروفی، نویسنده برجسته، قربانی بیماری‌ای شد که سایه غم و اندوه را بر زندگی‌اش انداخت.  در اوایل سال ۱۳۹۹، خبر ابتلایش به سرطان لنفاوی را اعلام کرد و به بیمارستان «شاریته» برلین رفت، جایی که تحت چندین عمل جراحی سنگین قرار گرفت.

او در یکی از گفتگوهایش به یاد می‌آورد که سیمین دانشور به او گفته بود: «غصه یعنی سرطان! غصه نخوری یک وقت معروفی؟!»

اکنون در بیمارستان شریته برلین، یازده جراحی را پشت سر گذاشته‌ام و از دوشنبه وارد مرحله پرتودرمانی می‌شوم. در این تونل تاریک، به نقاط روشنی فکر می‌کنم که اگر برخیزم، هفت کتاب نیمه‌کاره‌ام را تمام کنم و چند درخت دیگر بکارم. هفت جراح و متخصص زبده عمل جراحی را انجام دادند. جراح فک و دهان گفت: «بدن شما چهل ساله است، هیچ بیماری یا خللی در تن شما نیست؛ سرطان لنفاوی هم تنها یک بدبیاری است.» گفتم: «در طب ایرانی به این بدبیاری می‌گویند غمباد.» او خندید. امیدش این بود که بر این عفریت غلبه کند، اما این نبرد نابرابر در نهایت با شکستی تلخ پایان یافت. «سمفونی مردگان» اکنون برای خالق خود نواخته شده است؛ برای عباس معروفی...

محل دفن عباس معروفی کجاست ؟

آرامگاه و محل دفن عباس معروفی در آلمان شهر برلین است .

همسر عباس معروفی

عباس معروفی سال‌ها پیش با اکرم ابویی ازدواج کرد. در برخی از رسانه‌ها به اشتباه از پونه ایرانی به عنوان همسر او یاد شده است، اما این ادعا منبع موثقی ندارد. خانم اکرم ابویی در سال 1343 در تهران به دنیا آمد و فارغ‌التحصیل آکادمی هنر در آلمان است. او هم‌اکنون در برلین زندگی می‌کند.

کتاب های ممنوعه عباس معروفی

در ایران کتاب های عباس معروفی چاپ و منتشر میشوند بجز یک کتاب ایشان بنام فریدون سه پسر داشت که میتوانید از سایت هشتگ کتاب 8tagketab.ir تهیه کنید عباس معروفی

جملات عاشقانه عباس معروفی

پنجره ی خوابت را باز بگذار عشق من! امشب هم می آیم. پیرهن نارنجی تنت کن چکمه قهوه ای بپوش موهات را بریز دور شانه ات و راه بیفت امشب می خواهم در بارسلونا قدم بزنیم یا در فلورانس شاید بخواهی کنار برج ایفل یا شهری دیگر هر جا تو خواستی هر جا که شد با سرنوشت نمی توان در افتاد پنجره ی خوابت را باز بگذار...
نگذار کسی بداند ما چه‌ جوری همدیگر را دوست داریم. نگذار کسی بفهمد عشق یعنی چی، خب ؟ گفتم خب. گفت این چیزها فقط مال من و توست، خب؟ گفتم خب. بندبند انگشت‌هام را می‌بوسید و می‌گفت خب؟ و من فقط نگاهش می‌کردم. این‌همه قشنگی کجای خلقت پنهان شده بود که حالا یکباره همه‌اش بریزد توی بغلم؟ صداش نور بود، نگاهش نور بود، حضورش نور بود. می‌ترسیدم یک‌وقت پلک بزنم نباشد، می‌ترسیدم تنهام بگذارد برود و من توی تاریکی گم شوم. می‌ترسیدم. گفت به هیشکی نگو! خب؟ گفتم خب. از خواب که پریدم تمام صورتم خیس بود. دلم پنجره نمی‌خواست، سایه‌های درخت نمی‌خواست، گوشواره نمی‌خواست، صدای سورملینا می‌خواست که توی سینه‌ام می‌سوخت، مثل آتش که حجم اتاق را پر کرده بود. تب داشتم. دلم آب یخ می‌خواست. گفتم یه قرص تب‌بر داری؟ جوابم را نداد. توی بغلم خوابش برده بود. دست به موهاش کشیدم گفتم عزیزم، عزیزم.
حتی یک نفر را نداشتم که با او دردودل کنم کسی باشد که بهش بگویم دوستش دارم میفهمی؟ میدانی عشق یعنی چی؟ خیال نمی‌کنم بفهمی. هیچکس نمی‌داند من چه حالی دارم، هیچکس... دلم از تنهایی می‌پوسید و دردهای ناگفتنی توی دلم تلمبار می‌شد. آدم عاشق باشد و نتواند به کسی بگوید غم‌انگیز نیست...؟
به انگشت هایت بگو لبهای مرا ببوسند .. به انگشت هایت بگو راه بیفتند روی صورتم توی موهام .. قدم زدن در این شب گرم حالت را خوب می کند .. گل من ! گاهی نفس عمیق بکش ونگذار تنم از حسودی بمیرد ..
مرا با این بالش و این دو تا ملافه و این سه تا شکلات روی میزت راه مید‌هی؟ می‌شود وقتی می نویسی دست چپت توی دست من باشد؟ اگر خوابم برد موقع رفتن جانگذاری مرا روی میز! از دلتنگیت می‌میرم. وقتی نيستی می‌خواهم بدانم چی پوشيده‌ای و هزار چیز ديگر .
از شانه هایت شروع کنم برسم به دست هایت ! یا از دست هایت بروم بالا ؟ یک وقت نگاهم نکنی ! دستپاچه میشوم لبانت را میبوسم ...
ما بلد نيستيم از خدا استفاده کنيم مثلاً گلدانش را آب بدهيم موهاش را نوازش کنيم لب‌هاش را ببوسيم دستش را بگيريم در خيابان نازش کنيم شب‌ها تا آرام بگيرد. برای دوزار ، خرجش می‌کنيم قهر می‌کند ، می‌رود …

 

برچسب‌ها

ارسال نظر

  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
9 + 1 =